اونقدر ضعف و نقص فکری دارم که حالا به نقطه ای رسیدم که مدام باید نگران چیزی باشم.. تا نگرانیم درمورد موضوعی تموم میشه بلافاصله ذهنم دنبال موضوع دیگه ای میگرده تا نگران و دلواپسش باشه و زندگی و روز های من اینطوری میگذره...
اینکه به محض بیداری صبح زود ، ذهنم کار میکنه دنبال نگرانی ها بگرده و زمان رو پیش ببره تا حلشون کنه و شب بشه و دوباره روزی از نو و من مدام انتظار می کشم بالاخره یه زمانی این نگرانی ها تموم شه تا زندگی کنم و این طوری تا الان تباه شدم و تلف کردم زندگیمو..
انقدر این عادت رو تکرار کردم که تبدیل شده به یه بحران اخلاقی که ولم نمیکنه...
نمیتونم آزادی ذهنی رو حس کنم و رها و بیخیال باشم ..
انگار همش باید دلواپس باشم و تمام سعی ام رو انجام بدم تمام کار های زندگیم رو تو چهار چوب های خاصی بگونجونم تا ذهنم آروم بگیره...و وقتی دسته بندی ها و چارچوب ها کافی نباشن بهم میریزم و حالم خراب میشه...
نمیتونم آزادنه از روز هام لذت ببرم.... نمیتونم...
این روز هام که زندگیم شده گذر زمان و دووم آوردن تا انتهاش...