-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 اردیبهشت 1397 15:23
آسمان برای گرفتن ماه تله نمیگذارد آزادی خود ماه است که پایبندش میکند...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 اردیبهشت 1397 12:37
........مرد گفت: "تجربه به من آموخت وقتی در احتیاط افراط شود و در بیان فضیلت زیاده روی شود بدان که این سرپوشی است برای یک جرم".
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 فروردین 1397 13:52
این یک نیت قدیمی است. آدمیزاد یک عمر - یعنی صد ها عمر - است که می کوشد شاید مرز بین افسانه و تاریخ ، قصه و واقعیت ، راست و دروغ ، حق و ناحق را معلوم کند. هنوز که هنوز است پیدا نشده.. امینه -مسعود بهنود
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 فروردین 1397 13:51
خاتون خود به تیری که از کمان نازکش بر آمد، قمری را در هوا انداخت . دل شاه در آن قمری بود . باغ نارون نثار خاتون و دخترکانش شد ، و خاتون خود شکار شاه. امینه-مسعود بهنود
-
مردی به نام اۤوه
یکشنبه 26 فروردین 1397 12:38
... چون مردم می گفتند که اُوه دنیا را فقط سیاه و سفید می بیند و همسرش رنگ بود : تمام رنگ هایش . !
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 فروردین 1397 11:08
آه کردم چون رسن شد آه من گشت آویزان رسن در چاه من آن رسن بگرفتم و بیرون شدم شاد و زَفت و فربه و گلگون شدم در بن چاهی همی بودم زبون در همه عالم نمی گنجم کنون آفرین ها بر تو باد ای خدا ناگهان کردی مرا از غم جدا ... مثنوی - دفتر پنجم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 فروردین 1397 06:21
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 فروردین 1397 11:32
تا عاقبت ، ناسوتش در حرم لاهوت نشست ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 اسفند 1396 23:19
یک بار دیگه آخرین روز سال سر رسید ومن سردرگم شدم. هر سال که این روز میرسه من همین حس و حال رو دارم منتها امسال خیلی متفاوت تر. همیشه وقتی یه اتفاق بزرگی میوفته من از همه بیخیال طی میکنم اول ماجرا ، اما هرچقدر به اون مهم نزدیک تر میشیم حساسیت من آشکار تر میشه و دقیقه های آخر تازه یادم میاد باید توجه نشون بدم و قدمی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 اسفند 1396 23:18
من خونه های خیلی بزرگ رو دوست ندارم. خونه باید جوری باشه که بشه توش همدیگر رو حس کرد. بشه در و دیوار های خونه رو با مهر و عشق تزئین کرد. حس اصالت ، محبت و به خصوص رنگ ها... فرش های ایرانی .. رد پای خاطرات و ردی از خود خودمون تو آشیونه ای که با یار میسازیم باشه.. نه صرفا وسعت ، نما و واشیای گرانبهایی که هیچ مهری نسبت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 اسفند 1396 22:05
تو قلبم و روحم کلی عشق و محبت به دنیا و آدماش بود. من واقعا میتونستم این عشق رو به هرکی بخوام منتقل کنم و باعث بشم حس خوبی پیدا کنه. حتی با نوشته ها و کلمات. من پر از حس خدا بودم و از زندگی و هر لحظه اش لذت میبردم. پر از شکفتن و پاکی بودم.پر از عشق واقعی. زمونه چرخید و چرخید و من به این نقطه ای که الان هستم رسیدم....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 اسفند 1396 10:55
با این روح خسته چطور به استقبال سال جدید برم؟ تو بگو بابا... چطور! نبودنت داره داغونم میکنه..
-
یک عاشقانه آرام.ب
پنجشنبه 10 اسفند 1396 10:38
آیا آن پیر قبادیان راست نگفت که : " همه ی فتنه ها از توست ، اما جرئت سرزنش کردنت در من نیست ؟ "
-
یک عاشقانه آرام.الف
پنجشنبه 10 اسفند 1396 10:36
لبخند بزن دختر ! آن گنجشک هارا نگاه کن و لبخند بزن ! این عکس ، صد ها سال خواهد ماند.
-
دال دوست داشتن.ج
سهشنبه 24 بهمن 1396 20:55
در فقره ی تنهایی ، باید در یابیم که تنهایی یک جر کیفیت است. یک واقعیت مستقل. داشتن همسر یا هم خانه یا هم خاب یا همسفر ، داشتن دوست حتی ، این کیفیت را تغییر نمی دهد. خوب است – می تواند باشد – که آدم کسی یا کسانی را در زندگی داشته باشد ، ولی داشتن شان پاسخ مسئله تنهایی نیست . برای کسی که تنهاست – یعنی کیفیت زندگی اش با...
-
دال دوست داشتن . ب
سهشنبه 24 بهمن 1396 20:54
غم یکی از همین روز ها ، در فاصله ی نادیدنی بین دو فنجان به لب بردن بی هوا ، با طعم قهوه و قهقه بر سر میز بی خیالی عصر گاهی در جمع یاران دل شاد. یا در دود بازیگوش سیگار ، آمیخته با سکر هم آغوشی ، یا لا به لای دو نت سرخوش که در رخوت شامگاه یک روز تعطیل ، جست و خیز کنان از پی هم می آیند تا به گوش برسند ، وقتی هیچ بهانه...
-
پدرم
دوشنبه 25 دی 1396 17:40
-
ملت عشق. (۸ )
یکشنبه 19 آذر 1396 13:16
خیلی وقت پیش بود. به دلم افتاد رمانی بنویسم. ملت عشق. جرئت نکردم بنویسمش . زبانم لال شد ، نوک قلمم کور. کفش آهنی پایم کردم. دنیارا گشتم. آدم هایی شناختم ، قصه هایی جمع کردم. چندین بهار از آن زمان گذشته. کفش های آهنی سوراخ شده ، من اما هنوز خامم ، هنوز هم در عشق همچو کودکان ناشی ... مولانا خودش را " خاموش "...
-
ملت عشق
دوشنبه 29 آبان 1396 15:03
لحظه ی دلبستگی کیمیا به شمس ... مولانا در اتاقش نبود ، جای او شمس نشسته بود. تسبیح بدست کنار پنجره جا گرفته بود و غروب خورشید را تماشا می کرد. پرتو های خورشید در حال غروب به صورتش می تابید. در آن نور چنان جذاب و سحر آمیز به نظر می آمد که ناچار چشم از او برگرفتم. در حالی که از هیجان ، به تته پته افتاده بودم ، گفتم :...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 آبان 1396 15:02
زمان مثل برق و باد می گذره و من مثل اون برگی شدم که باهاش این ور و اون ور میره و هنوز نتونستم پابند زمین بشم و ثابت بمونم.. هنوز نتونستم زمام زمان رو به دست بگیرم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 آبان 1396 15:01
اونقدر ضعف و نقص فکری دارم که حالا به نقطه ای رسیدم که مدام باید نگران چیزی باشم.. تا نگرانیم درمورد موضوعی تموم میشه بلافاصله ذهنم دنبال موضوع دیگه ای میگرده تا نگران و دلواپسش باشه و زندگی و روز های من اینطوری میگذره... اینکه به محض بیداری صبح زود ، ذهنم کار میکنه دنبال نگرانی ها بگرده و زمان رو پیش ببره تا حلشون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 آبان 1396 14:58
این روزا.. آدما توی بی حسی عجیبی فرو رفتن.. همه چی براشون سخت شده... همه چی سکونه و هیچی در حال حرکت نیست... هر فعالیت و فکر و جنبسی تو نطفه خفه میشه... همه خوابشون میاد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 آبان 1396 14:58
تو دنیا ، سبک آدمای متفاوتی وجود داره. به خصوص برای شخص من ! من اینطوری به آدم ها نگاه میکنم که فقط با اولین دید متوجه میشم توی کدوم دسته قرار میگیرن و من چقدر میتونم باهاشون کنار بیام و کجای زندگیم قرارشون بدم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 آبان 1396 14:55
حوالی هیجده نوزده سالگی ام و دوسالی میشه دیپلم گرفتم. خونه مادربزرگ هستم با مامان و خاله ها و چند تا از نوه ها و نتیجه ها.... رمان سراب میخونم و خاله دوران دیپلم خودش رو یاد میاره ، رمان هارو نام میبره و میگه که کتاب هارو تند تند میخونده و به سرعت تمومشون میکرده.. از لذتش میگه... لبخند میزنم و ذوق میکنم.. تکرار روز...
-
دوراهی
دوشنبه 29 آبان 1396 14:52
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 آبان 1396 14:42
باد ملایمی موج های کوچکی همچون چین و شکن دامن پرچین بوجود می آورد یکی به دیگری می خورد و دوائی با هم فرو می روند ، کجا ؟ زیر آب ، برا چه ؟ نمی دانم. شب سراب | فتانه . ا.پژواک
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 آبان 1396 14:21
حرف هایی که باید گفته بشن رو بگیم تا دیر نشده..