دال دوست داشتن.ج

در فقره ی تنهایی ، باید در یابیم که تنهایی یک جر کیفیت است. یک واقعیت مستقل. داشتن همسر یا هم خانه یا هم خاب یا همسفر  ، داشتن دوست حتی ، این کیفیت را تغییر نمی دهد. خوب است – می تواند باشد – که آدم کسی یا کسانی را در زندگی داشته باشد ، ولی داشتن شان پاسخ مسئله تنهایی نیست . برای کسی که تنهاست – یعنی کیفیت زندگی اش با تنهایی تعریف می شود – تنها بودن نتیجه ی عدم یا فقدان نیست. نداشتن همسر یا از دست دادن دوست نیست که باعث تنهایی اش می شود. تنهایی به خودی خود و مستقل از هر واقعیت دیگری در زندگی او جاری است. انتظار داشتن از همسر / هم خانه / هم خواب / هم سفر ، از دوست که جای خالی چیزی را پر کند که جای نبودن او نیست ، اگر آزار دهنده و ناامید کننده هم نباشد ، دست کم انتظاری بیهوده است. و این خوب است ؟ نمی دانم. مسئله ی کیفیت ، جواب درستی ندارد به گمانم. اما می دانم که دانستن اش ضروری است . برای آنکه خودمان  را و دیگران زندگی مان را آزار ندهیم ، ضروری است که بدانیم که تنهاییم. که بر تنهایی مان اشراف داشته باشیم. که تنهایی مان را به عنوان یک موجود مستقل به رسمیت بشناسیم. ضروری است  که با تنهایی مان آشنا شویم. معاشرت کنیم حتی. همانقدر که بودنش گاهی کلافه مان می کند ، گاهی هم حضورش را محترم بشماریم و نیز ، آن را بغم نسبت ندهیم.


"در ستایش غم "

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.