تو قلبم و روحم کلی عشق و محبت به دنیا و آدماش بود. من واقعا میتونستم این عشق رو به هرکی بخوام منتقل کنم و باعث بشم حس خوبی پیدا کنه. حتی با نوشته ها و کلمات. من پر از حس خدا بودم و از زندگی و هر لحظه اش لذت میبردم. پر از شکفتن و پاکی بودم.پر از عشق واقعی. زمونه چرخید و چرخید و من به این نقطه ای که الان هستم رسیدم. خاموش شدم. واقعا حوصله آدم ها و دنیاهاشون رو ندارم. حوصله کشف کردن و جست و جو توی روح هاشون رو هم ندارم. من حوصله خودمم ندارم. زندگی کردن سخت شده برام. پیش پا افتاده ترین کارها عذاب شده برام. درونم چیزی روشن نیست که ببخشم و بخندم. قلبم سنگین شده.روحم زخم بر داشته


نیمه ی اسفند ماه

با این روح خسته چطور به استقبال سال جدید برم؟

تو بگو بابا...

چطور!

نبودنت داره داغونم میکنه..


یک عاشقانه آرام.ب

آیا آن پیر قبادیان راست نگفت که : " همه ی فتنه ها از توست ، اما جرئت سرزنش کردنت در من نیست ؟ "

یک عاشقانه آرام.الف

لبخند بزن دختر ! آن گنجشک هارا نگاه کن و لبخند بزن ! این عکس ، صد ها سال خواهد ماند.

دال دوست داشتن.ج

در فقره ی تنهایی ، باید در یابیم که تنهایی یک جر کیفیت است. یک واقعیت مستقل. داشتن همسر یا هم خانه یا هم خاب یا همسفر  ، داشتن دوست حتی ، این کیفیت را تغییر نمی دهد. خوب است – می تواند باشد – که آدم کسی یا کسانی را در زندگی داشته باشد ، ولی داشتن شان پاسخ مسئله تنهایی نیست . برای کسی که تنهاست – یعنی کیفیت زندگی اش با تنهایی تعریف می شود – تنها بودن نتیجه ی عدم یا فقدان نیست. نداشتن همسر یا از دست دادن دوست نیست که باعث تنهایی اش می شود. تنهایی به خودی خود و مستقل از هر واقعیت دیگری در زندگی او جاری است. انتظار داشتن از همسر / هم خانه / هم خواب / هم سفر ، از دوست که جای خالی چیزی را پر کند که جای نبودن او نیست ، اگر آزار دهنده و ناامید کننده هم نباشد ، دست کم انتظاری بیهوده است. و این خوب است ؟ نمی دانم. مسئله ی کیفیت ، جواب درستی ندارد به گمانم. اما می دانم که دانستن اش ضروری است . برای آنکه خودمان  را و دیگران زندگی مان را آزار ندهیم ، ضروری است که بدانیم که تنهاییم. که بر تنهایی مان اشراف داشته باشیم. که تنهایی مان را به عنوان یک موجود مستقل به رسمیت بشناسیم. ضروری است  که با تنهایی مان آشنا شویم. معاشرت کنیم حتی. همانقدر که بودنش گاهی کلافه مان می کند ، گاهی هم حضورش را محترم بشماریم و نیز ، آن را بغم نسبت ندهیم.


"در ستایش غم "